چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر
|
|
اقبال گیا روید در عین سراب اندر
|
ور رای شکار آری او شکر شکارت را
|
|
الحمد کنان آید جانش به کباب اندر
|
جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس
|
|
از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر
|
راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید
|
|
گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر
|
جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر
|
|
دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر
|
هر لحظه یکی عیسی از پرده برون آری
|
|
مریم کدهها داری گویی به حجاب اندر
|
مهر تو برآمیزد پاکی به گناه اندر
|
|
قهر تو درانگیزد دیوی به شهاب اندر
|
ما و تو و قلاشی چه باک همی با تو
|
|
راند پسر مریم خر را به خلاب اندر
|
هر روز بهشتی نو ما را بدهی زان لب
|
|
دندان نزنی هرگز با ما و ثواب اندر
|
دانی که خراباتیم از زلزلهی عشقت
|
|
کم رای خراج آید شه را به خراب اندر
|
ما را ز میان ما چون کرد برون عشقت
|
|
اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر
|
ما گر تو شدیم ای جان نشگفت که از قوت
|
|
دراج عقابی شد چون شد به عقاب اندر
|
ای جوهر روح ما در هم شده با عشقت
|
|
چون بوی به باد اندر چون رنگ به آب اندر
|
یارب چه لبی داری کز بهر صلاح ما
|
|
جز آب نمیباشد با ما به شراب اندر
|
از دل چکنی وقتی در عشق سوال او را
|
|
در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر
|
شعری به سجود آید اشعار سنایی را
|
|
هر گه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر
|