تمییز و هوش و فکرت و بیداری
|
|
چون داد خیره خیره تو را باری؟
|
تا کار بندی این همه آلت را
|
|
در غدر و مکر و حیلت و طراری؟
|
تا همچو مور بی خور و بیپوشش
|
|
کوشش کنی و مال فراز آری!
|
از خال و عم به ناحق بستانی
|
|
وانگه به زید و خالد بسپاری!
|
تعطیل باشد این و نپندارم
|
|
من خیر ازین همی که تو آن داری
|
من خویش را ازین سه گوا دارم
|
|
بیداری و نماز و شب تاری
|
حیران چرا شدی به نگار اندر؟
|
|
زین پس نگر که چیز بننگاری
|
چیزی نگر که با تو برون آید
|
|
زین گرد گرد گنبد زنگاری
|
دارا برفت مفلس و زین عالم
|
|
با او نرفت ملک و جهانداری
|
پیشهی زمانه مکر و فریب آمد
|
|
با او مکوش جز که به مکاری
|
عمر تو را همی ز تو برباید
|
|
گر همرهی کنی تو نه هشیاری
|
جز علم نیست بهر تو زین عالم
|
|
زنهار کار خوار نینگاری
|
از بهر علم داد تو را ایزد
|
|
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
|
اینها ز بهر علم بکار آیند
|
|
نز بهر بیهشی و سبکساری
|
گر کاربند باشی اینها را
|
|
در مکر و غدر سخت ستمگاری
|
اینها به ما عطای خدا آمد
|
|
پوشیده از ستور بهمواری
|
وایزد بدین شریف عطاهامان
|
|
بگزید بر ستور به سالاری
|
وانها که زین عطا نه همی یابند
|
|
بینی که ماندهاند بدان خواری
|
خواهی بدار و خواهی بفروشش
|
|
خواهیش کاربند بدشخواری
|
دانی که نیست آن خر مسکین را
|
|
جز جهل هیچ جرم و گنهکاری
|