ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟
|
|
نیزم مفروش زرق و روباهی
|
از من، چو شناختم تو را، بگذر
|
|
آنگه به فریب هرکه را خواهی
|
من بر ره این جهان همی رفتم
|
|
از مکر و فریب و غدر تو ساهی
|
نازان و دنان به راه چون دونان
|
|
با قامت سرو و روی دیباهی
|
همراه شدی تو با من و، یکسر
|
|
شادی و نشاط و روز برناهی
|
از من بردی تو دزد بیرحمت
|
|
دزدان نکنند رحم بر راهی
|
ای کرده نهنگ دهر قصد تو
|
|
روزیت فروخورد بناگاهی
|
زین چاه همی برآمدت باید
|
|
تا چند بوی تو بی گنه چاهی؟
|
چاه این جسد گران تاریک است
|
|
این افگندت به کرم و گمراهی
|
اکنونت دراز کرد میباید
|
|
طاعت، که گرفت قد کوتاهی
|
دوتات شده است پشت، یکتا کن
|
|
این پشت دوتا به قول یکتاهی
|
از حرص بکاه و طاعت افزون کن
|
|
زان پس که فزودی و همی کاهی
|
جان دانهی مردم است و تن کاه است
|
|
ای فتنهی تن تو فتنه بر کاهی
|
جولاهه گرفت تن تو را ترسم
|
|
تو غره شدی بدو به جولاهی
|
تو ماهیکی ضعیفی و بحر است
|
|
این دهر سترگ بدخوی داهی
|
بیپای برون مشو از این دریا
|
|
اینک به سخنت دادم آگاهی
|
زیرا که چون دور ماند از دریا
|
|
بس رنجه شود به خشک بر ماهی
|
ای شاه نصیب خویش بیرون کن
|
|
زین جاه بلند و نعمت و شاهی
|
بنگر به ضعیف حال درویشان
|
|
بگزار سپاس آنکه بر گاهی
|
زیرا که اگر به چه فرو تابد
|
|
مه را نشود جلالت ماهی
|