داری سخنی خوب گوش یا نه؟
|
|
کامروز نه هشیاری از شبانه
|
حکمت نتوانی شنود ازیرا
|
|
فتنهی غزل نغزی و ترانه
|
شد پرده میان تو و ان حکمت
|
|
آن پرده که بستند بر چغانه
|
مردم نشدهستی چو میندانی
|
|
جز خفتن و خور چون ستور لانه
|
این خانه چگونه بکرد و، که نهاد
|
|
این گوی سیاه اندر این میانه؟
|
بنگر که چرا کرد صنع صانع
|
|
از دام چه غافل شوی به دانه؟
|
بندیش که نابوده بوده گردد
|
|
تا پیش نباشد یکی بهانه
|
این نفس خوشی جوی را نبینی
|
|
درمانده بدین بند و شادمانه؟
|
ای رس بجز از بهر تو نگردد
|
|
این خانهی رنگین بر رسانه
|
دیوار بلند است تا نبیند
|
|
کانجاش چه ماند از برون خانه
|
چون خانهی بیگانهش آشنا شد
|
|
خو کرد در این بند و زاولانه
|
آن است گمانش کنون که این است
|
|
او را وطن و جای جاودانه
|
بل دهر درختی است و نفس مرغی
|
|
وین کالبد او را چو آشیانه
|
ای کرده خرد بر دهان جانت
|
|
از آهن حکمت یکی دهانه
|
دانی که نیاوردت آنکه آورد
|
|
خیره به گزاف اندر این خزانه
|
بل تا بنماید تو را بر این لوح
|
|
آیات و علامات بیکرانه
|
کردند تو را دور از این میانت
|
|
گه چشم و گهی حلق و گه مثانه
|
گوئی که جوانم، به باغها در
|
|
بسیار شود خشک و، تر جوانه
|
چون دید خردمند روی کاری
|
|
خیره نکند گربه را به شانه
|
بیدار و هشیوار مرد ننهد
|
|
دل بر وطن و خانهی کسانه
|