مکر جهان را پدید نیست کرانه

راه خران است خواب و خوردن و رفتن خیره مرو با خرد به راه خرانه
از خور زی خواب شو زخواب سوی خور تات برون افگند زمان به کرانه
گنبد گردنده خانه‌ای است سپنجی مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟
آمدنی اندر این سرای کسانند خیره برون شو تو زین سرای کسانه
مرگ ستانه است در سرای سپنجی بگذری آخر تو زین بلند ستانه
دختر و مادرت از این ستانه برون شد رفت بد و نیک و شد فلان و فلانه
تنگ فراز آمده است حالت رفتنت سود نداردت کرد گربه به شانه
در ره غمری به یک مراغه چه جوئی ای خر دیوانه، در شتاب و دوانه؟
اسپ جهان چون همی بخواهدت افگند علم تو را بس بود اسپ عقل دهانه
گفته‌ی حجت به جمله گوهر علم است گوهر او را ز جانت ساز خزانه