چو خر بیخرد زانی اکنون که آنگه
|
|
به مزد دبستان خریدی لکانه
|
کنون لاجرم چون سخن گفت باید
|
|
بماند تو را چشم بر آسمانه
|
بدانی چو درمانی آنگه کز آنجا
|
|
نه بربط رهاند تو را نه ترانه
|
بیاموز اگر پارسا بود خواهی
|
|
مکن دیو را جان خویش آشیانه
|
به دانش گرای و در این روز پیری
|
|
برون افگن از سر خمار شبانه
|
بباشی، اگر دل به دانش نشانی
|
|
به اندک زمانی، به دانش نشانه
|
به دانش بیلفنج نیکی کز اینجا
|
|
نیایند با تو نه خانه نه مانه
|
خدای از تو طاعت به دانش پذیرد
|
|
مبر پیش او طاعت جاهلانه
|
گر از سوختنرست خواهی همی شو
|
|
به آموختن سر بنه بر ستانه
|
کرانه کن از کار دنیا، که دنیا
|
|
یکی ژرف دریاست بس بیکرانه
|
گمان کسی را وفا ناید از وی
|
|
حکیمان بسی کردهاند این گمانه
|
چو نیک و بدش نیست باقی چه باشی
|
|
به نیک و بدش غمگن و شادمانه؟
|
جهان خانهی راستان نیست، راهت
|
|
بگردان سوی خانهی راستانه
|
تو را خانه دین است و دانش، درون شو
|
|
بدان خانه و سخت کن در به فانه
|
مکن کاهلی بیشتر زین که ناگه
|
|
زمانه برون گیردت زین میانه
|
سخنهای حجت به عقل است سخته
|
|
مگردان ترازوی او را زبانه
|