جوانی شد، او را فراموش کن
|
|
سر ناتوانی در آگوش کن
|
تو را چند گه تن وشی پوش بود
|
|
کنون چند گه جانوشی پوش کن
|
اگر دیبهی جان همی بایدت
|
|
خرد تار و پود سخن هوش کن
|
ز نادیدنی چشمها کور ساز
|
|
ز بیهودهها گوش مدهوش کن
|
به دل باش بیدار و خفته به چشم
|
|
بشو خویشتن ضد خرگوش کن
|
ز گفتار خیر و به دیدار حق
|
|
زبان عسکر و چشمها شوش کن
|
ز چهرت بخوان آنچه یزدان نبشت
|
|
نبشت شیاطین فراموش کن
|
ز حکمت خورش جوی مرجانت را
|
|
دلت معده ساز و دهن گوش کن
|
ز دین حکمت آموز و بقراط را
|
|
به اندک سخن گنگ و خاموش کن
|
خلالوش جویان دین بیهشاند
|
|
تو بیهوش را در خلالوش کن
|
اگر نوش تو زهر کرد این فلک
|
|
به دانش تو زهر فلک نوش کن
|
وگر دوشت از تو به غفلت بجست
|
|
بکوش و ز امشب یکی دوش کن
|