بشنو که چه گوید همیت دوران

بشنو که چه گوید همیت دوران پیغام ازین چرخ گرد گردان
زین قبه‌ی پر چشمهای بیدار زین طارم پر شمع‌های رخشان
این سبز بیابان که چون شب آید پر لاله شود همچو باغ نیسان
وین بحر بی‌آرامش نگون‌سار آراسته قعرش به در و مرجان
زین کله‌ی نیلی کزو نمایند رخشنده رخان دختران ریان
پیغام فلک بر زبان دوران آن است به سوی نبات و حیوان
کای نو شدگانی که می‌فزائید یک روز بکاهید هم بر این سان
چونان که همی بامداد روشن تاریک شود وقت شام‌گاهان
نابوده که بوده شود نپاید زین است جهان در زوال و سیلان
جنبنده همه جمله بودگانند برهانت بس است بر فنای گیهان
اولاد جهان چون همی نپایند پاینده نباشد همان پدرشان
تو عالم خردی ضعیف و دانا وین عالم مردی بزرگ و نادان
عمر تو چو تو خرد و، عمر عالم مانند کلان شخص او فراوان
آن عمر که آخر فنا پذیرد پیوسته بود به ابتداش پایان
فرسودن اشخاص بودشی را ایام بسنده است تیز سوهان
هرچ آن به زمان باقی است بودش سوهان زمانش بساید آسان
پس عالم گر بی‌زمانه بوده است نابود شود بی‌زمان به فرمان
آباد که کرده‌است این جهان را؟ ناچار همان کس کندش ویران
از بهر که کرد آنکه کرد، گوئی، این پر ز نعیم و فراخ بستان؟
از بهر چه کرد آنکه کرد پنهان در خاک سیه زر و، سیم در کان؟