بشنو که چه گوید همیت دوران

زندان تو است این اگرت باغ است بستان نشناسی همی ز زندان؟
بر خویشتن این بندهای بسته بنگر به رسن‌های سخت و الوان
بنگر که بدین بند بسته در، چیست در بند چرا بسته گشت پنهان؟
در بند بود مستمند بندی تو شاد چرائی به بند و خندان؟
بندی که شنوده است مانده هموار بر هر که رها شد ز بند گریان؟
این قفل که داند گشادن از خلق؟ آن کیست که بگشاد قفل یزدان؟
چون باز نجوئی که اندر این باب تازیت چه گفت و چه گفت دهقان؟
یا از طلب این چنین معانی مشغول شده‌ستی به فرج و دندان؟
وان را که همی جوید این چنین‌ها می چیز نبخشند ترکمانان
گویدت فلان ک «ز چنین سخن‌ها مانده است به زندان فلان به یمگان
منگر به سخن‌های او ازیرا ترکانش براندند از خراسان
نه میر خراسان پسندد او را نه شاه کرکان نه میر جیلان
گر مذهب او حق و راست بودی در بلخ بدی به اتفاق اعیان
این بیهده‌ها را اگر ندانی در کار نیایدت هیچ نقصان»
ای کرده تو را فتنه اهل باطل بر حدثنا عن فلان و بهمان
گر جهل تو را درد کردی، از تو بر گنبد کیوان رسیدی افغان
مغز است تو را ریم گرچه شوئی دستار به صابون و تن به اشنان
طعنه چه زنی مر مرا بدان که‌م از خانه براندند اهل عصیان؟
زیرا که براندند مصطفی را ذریت شیطان از اهل و اوطان
بر نوح همی سرزنش نیامد کو رفت به کوه از میان طوفان