که پرسد زین غریب خوار محزون

نه او را مکر او را کس ببیند چه بیند مکر او را مست و جنون؟
به مکر و غدر میرد هر که دل را به مکر و غدر دارد کرده معجون
همی خوانند بر منبر ز مستی خطیبان آفرین بر دیو ملعون
قضا آن یابد از میر خراسان که خاتون زو فزون‌تر یابد اکنون
چو باز از در درآید، عدل،چون مرغ همان ساعت برون پرد ز پرهون
کند مبطل محقی را به قولی روایت کرده حماد از فریغون
چه حال است این که مدهوشند یکسر؟ که پنداری که خورده‌ستند هپیون
ازیرا دشمنی‌ی هارون امت سرشته است اندر ایشان دیو وارون
سزد گر ز ابر از این شومی بر ایشان به جای قطر باران خون چکد، خون
به دنیا دین فروشانند ایشان به دوزخ در همی برند آهون
گزیده‌ی مار را افسون پدید است گزیده‌ی جهل را که شناسد افسون؟
مرا بر دوستی‌ی آل پیمبر نیاید کم حسود و دشمن اکنون
چو بر خوانند اشعارم، منقش به معنی‌ها، چو سقلاطون مدهون
کسی کانده برد از نور خورشید بود مغبون به عمر خویش و محزون
تو ای جاهل برو با آل هامان مرا بگذار با اولاد هارون
بهشت کافر و زندان ممن جهان است، ای به دنیا گشته مفتون
ازیرا تو به بلخ چون بهشتی وزینم من به یمگان مانده مسجون
تو از جهلی به ملک اندر چو فرعون من از علمم به سجن اندر چو ذوالنون
ز تصنیفات من زادالمسافر که معقولات را اصل است و قانون
اگر بر خاک افلاطون بخوانند ثنا خواند مرا خاک فلاطون