زی حرب تو آمده است دیوی
|
|
بدفعل تر از همه شیاطین
|
آن این تن توست، ازو حذر کن
|
|
وز مکر و فریب این به نفرین
|
زین دیو نکال اگر ستوهی
|
|
بر مرکب دینت برفگن زین
|
از عهد و وفا زه و کمان ساز
|
|
از فکرت و هوش تیر و ژوپین
|
یاری ندهد تو را بر این دیو
|
|
جز طاعت و حب آل یاسین
|
گرد دل خود ز دوستیشان
|
|
بر دیو حصار ساز و پرچین
|
در باغ شریعت پیمبر
|
|
کس نیست جز آل او دهاقین
|
زین باغ نداد جز خس و برگ
|
|
دهقان هرگز بدین مجانین
|
زیرا که خرند و خر نداند
|
|
مر عنبر و عود را ز سرگین
|
بشتاب و بجوی راه این باغ
|
|
گر نیست مگر به چین و ماچین
|
تین و زیتون ببین در این باغ
|
|
وان شهر امین و طور سینین
|
ای جان تو را به باغ دهقان
|
|
از علم و عمل جمال و تزیین
|
در باغ شو و کنار پر کن
|
|
از دانه و میوه و ریاحین
|
برگ و خس و خار پیش خر کن
|
|
شمشاد و سمن تو را و نسرین
|
بر «حدثنا» مباش فتنه
|
|
بر سخته ستان سخن به شاهین
|
فرعون لعین بیخرد را
|
|
بر موسی دور خویش مگزین
|
مشک تبتی به پشک مفروش
|
|
مستان بدل شکر تبرزین
|
بالینت اگرچه خوب و نرم است
|
|
سر خیره منه به زیر بالین
|
گوئی که فلان فقیه گفتهاست
|
|
آن فخر و امام بلخ و بامین
|
کاین خلق خدای را ببینند
|
|
بر عرش به روز حشر همگین
|