ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن
|
|
چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟
|
نرم کردهستیم و زرد چو زردآلو
|
|
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن
|
اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است
|
|
پیرهن باشد جان را و خرد را تن
|
عاریت داشتم این را از تو تا یک چند
|
|
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن
|
من ز حرب چو تو آهرمن کی ترسم
|
|
که مرا طاعت تیغ است و خرد جوشن
|
من دل از نعمت و عز تو چو بر کندم
|
|
تو دل از طاعت و از خدمت من بر کن
|
زن جادوست جهان، من نخرم زرقش
|
|
زن بود آنکه مرو را بفریبد زن
|
زرق آن زن را با بیژن نشنودی
|
|
که چه آورد به آخر به سر بیژن؟
|
همچو بیژن به سیه چاه درون مانی
|
|
ای پسر، گر تو به دنیا بنهی گردن
|
چون همی بر ره بیژن روی ای نادان
|
|
پس چه گوئی که نبایست چنان کردن؟
|
صحبت این زن بدگوهر بدخو را
|
|
گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
|
صحبت او مخر و عمر مده، زیرا
|
|
جز که نادان نخرد کسی به تبر سوزن
|
طمع جانت کند گر چه بدو کابین
|
|
گنج قارون بدهی یا سپه قارن
|
مر مرا بر رس از این زن، که مرا با او
|
|
شست یا بیش گذشته است دی و بهمن
|
خوی او این است ای مرد، که دانا را
|
|
نفروشد همه جز مکر و دروغ و فن
|
کودن و خوار و خسیس است جهان و خس
|
|
زان نسازد همه جز با خس و با کودن
|
خاصه امروز نبینی که همی ایدون
|
|
بر سر خلق خدائی کند آهرمن؟
|
به خراسان در تا فرش بگسترده است
|
|
گرد کرده است ازو عهد و وفا دامن
|
خلق را چرخ فرو بیخت، نمیبینی
|
|
خس مانده است همه بر سر پرویزن؟
|
زین خسان خیر چه جوئی چو همی دانی
|
|
که به ترب اندر هرگز نبود روغن
|