توبه کن از هر بدی به تربیت دین
|
|
جانت چو پیراهن است و توبه چو صابون
|
زنده به آبند زندگان که چنین گفت
|
|
ایزد سبحان بیچگونه و بیچون
|
هرکه مر این آب را ندید، در این آب
|
|
تشنه چو هاروت ماند غرقه چو ذوالنون
|
زنده نباشد حقیقت آنکه بمیرد
|
|
گرچه به خاک اندرون نباشد مدفون
|
زنده ز ما ای پسر نه این تن خاکی است
|
|
سوی پیامبر، نه نیز سوی فلاطون
|
بلکه ز ما زنده و شریف و سخن گوی
|
|
نیست مگر جان بر خجسته و میمون
|
زنده به آب خدای خواهی گشتن
|
|
نه تو به جیحون مرده و نه به سیحون
|
هر که بدین آب مرده زنده شد، او را
|
|
زنده نخواند مگر که جاهل و مجنون
|
مردم اگر ز آب مرده زنده بماندی
|
|
خلق نمردی هگرز برلب جیحون
|
آب خدای آنکه مرده زنده بدو کرد
|
|
آن پسر بیپدر برادر شمعون
|
در دهن پاک خویش داشت مر آن را
|
|
وز دهنش جز به دم نیامد بیرون
|
اصل سخنها دم است سوی خردمند
|
|
معنی، باشد سخن به دم شده معجون
|
گر به فسون زنده کرد مرده مسیحا
|
|
جز سخن خوب نیست سوی من، افسون
|
بنگر نیکو تو، از پی سخن، ادریس
|
|
چون به مکانالعلی رسید ز هامون
|
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
|
|
خوار شود پیش تو خزانهی قارون
|
گرچه عزیز است زر زرت ندهد میر
|
|
چون سخنت خوب و خوش نیامد و موزون
|
گفتهی دانا چو ماه نو به فزون است
|
|
گفتهی نادان چنان کهن شده عرجون
|
فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز
|
|
گرچه زدیدن چو سنجد است طبرخون
|
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
|
|
فضل اساس و امام و حجت و ماذون؟
|
طبع تو ای حجت خراسان در زهد
|
|
در همی درکشد به رشته همیدون
|