عقل چه آورد ز گردون پیام

اسپ کشنده است جهان جز به دین کرد نداندش کسی جرد و رام
گر تو لگامش نکشی سوی دین او ز تو خورد زود ستاند لگام
اسپ جهان را تو نگیری به تگ خیره مرو از پس او خام‌خام
شام کنی طمع چو گیری عراق مصرت پیش است چو رفتی به شام
ناگه روزیت به جر افگند گر بروی بر پی او گام‌گام
ورچه رهی وارت گردن دهد بر تو یکی برکشد آخر حسام
خوار برون راندت آخر ز در گرچه بخواند به نوید و خرام
زود فرود افگندت سرنگون چونت برآورد به حیلت به بام
آنچه همی جست سکندر، هگرز کی شد یک روز مرو را تمام؟
سامه کجا یافت ز دستان او رستم دستان و نه دستان سام
کس نشنوده است که بگرفت ازو کار کسی تا به قیامت قوام
آنچه به چشم تو ازو شکر است حنظل و زهر است به دندان و کام
در در خاص آی به دین و مرو از پس دنیا چو خسان و لام
طاعت یزدان به نظام آورد هرچه که دنیا کندش بی‌نظام
خسته‌ی دنیا و شکسته‌ی جهان جز که به طاعت نپذیرد لحام
بر من ازین پیش روا کرده بود همچو بر این قافله دنیا دلام
از پس خویشم چو شتر می‌کشید چشم بکوبین و گرفته زمام
منش ندیدم نه برستم ازو جز به بزرگی و جلال امام
آنکه به‌نور پدر و جد او نور گرفته است جهان نفام
آنکه چو گوئیش «امام است حق» هیچ کست نیز نگوید «کدام؟»