شاید که حال و کار دگر سان کنم
|
|
هرچ آن به است قصد سوی آن کنم
|
عالم به ماه نیسان خرم شده است
|
|
من خاطر از تفکر نیسان کنم
|
در باغ و راغ دفتر دیوان خویش
|
|
از نثر و نظم سنبل و ریحان کنم
|
میوه و گل از معانی سازم همه
|
|
وز لفظهای خوب درختان کنم
|
چون ابر روی صحرا بستان کند
|
|
من نیز روی دفتر بستان کنم
|
در مجلس مناظره بر عاقلان
|
|
از نکتههای خوب گلافشان کنم
|
گر بر گلیش گرد خطا بگذرد
|
|
آنجا ز شرح روشن باران کنم
|
قصری کنم قصیدهی خود را، درو
|
|
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم
|
جائی درو چو منظره عالی کنم
|
|
جائی فراخ و پهن چو میدان کنم
|
بر درگهش ز نادره بحر عروض
|
|
یکی امین دانا دربان کنم
|
مفعول فاعلات مفاعیل فع
|
|
بنیاد این مبارک بنیان کنم
|
وانگه مر اهل فضل اقالیم را
|
|
در قصر خویش یکسره مهمان کنم
|
تا اندرو نیاید نادان، که من
|
|
خانه همی نه از در نادان کنم
|
خوانی نهم که مرد خردمند را
|
|
از خوردنیش عاجز و حیران کنم
|
اندر تن سخن به مثال خرد
|
|
معنی خوب و نادره را جان کنم
|
گر تو ندیدهای ز سخن مردمی
|
|
من بر سخنت صورت انسان کنم
|
او را ز وصف خوب و حکایات خوش
|
|
زلف خمیده و لب خندان کنم
|
معنیش روی خوب کنم وانگهی
|
|
اندر نقاب لفظش پنهان کنم
|
چون روی خویش زی سخنآرم، به قهر
|
|
پشتش به پیش خویش چو چوگان کنم
|
ور خاطرم به جائی کندی کند
|
|
او را به دست فکرت سوهان کنم
|