دوش تا هنگام صبح از وقت شام
|
|
برکف دستم ز فکرت بود جام
|
آمد از مشرق سپاه شاه زنگ
|
|
چون شه رومی فروشد سوی شام
|
همچو دو فرزند نوحاند ای عجب
|
|
روز همچون سام و تیره شب چو حام
|
شب هزاران در در گیسو کشید
|
|
سرخ و زرد و بینظام و با نظام
|
کس عروسی در جهان هرگز ندید
|
|
گیسوش پرنور و رویش پر ظلام
|
جز که بدکردار کس بیدار نه
|
|
کس چنین حالی ندید ای وای مام
|
روی این انوار عالم سوی ما
|
|
بر مثال چشمهای بیمنام
|
گفتیی هر یک رسول است از خدای
|
|
سوی ما و نورهاشان چون پیام
|
این زبانهای خدایاند، ای پسر
|
|
بودنیها زین زبانها چون کلام
|
نشنود گفتارهاشان جز کسی
|
|
کهش خرد بگشاد گوش دل تمام
|
قول بیآواز را چون بشنوی؟
|
|
چون ندیدی رفتن بیپای و گام
|
گر همی عاصی نگوید عاصیم
|
|
بر زبان، فعلش همی گوید مدام
|
بر کف جاهل همی گوید نبید
|
|
در بر فاسق همی گوید غلام
|
قول چون خرما و همچون خار فعل
|
|
این نه دین است این نفاق است، ای کرام
|
من که نپسندم همی افعال زشت
|
|
جز به یمگان کرد چون یارم مقام؟
|
گر به دین مشغول گشتم لاجرم
|
|
رافضی گشتم و گمراه نام
|
دست من گیر ای اله العالمین
|
|
زین پر آفت جای و چاه تار پام
|
داور عدلی میان خلق خویش
|
|
بینیازی از کجا و از کدام
|
آنکه باطل گوید از ما برفگن
|
|
روز محشر بر سرش ز اتش لگام
|
در تعجب مانده بودم زین قبل
|
|
تا بگاه صبح بام از گاه شام
|