چون سپیدهدم به حکمت برکشید
|
|
از نیام نیلگون زرین حسام
|
چون ضمیر عاقلان شد روی خاک
|
|
وز جهان برخاست آن چون قیر دام
|
همچنین گفتم که روزی برکشد
|
|
فاطمی شمشیر حق را از نیام
|
دین جد خویش را تازه کند
|
|
آن امام ابنالامام ابنالامام
|
بار شاخ عدل یزدان بوتمیم
|
|
آن به حلم و علم و حکم و عدل تام
|
جز به راه نردبان علم او
|
|
نیستت راهی بر این پرنور بام
|
بیبیانش عقل نپذیرد گزاف
|
|
زانکه جز به آتش نشاید خورد خام
|
خلق را اندر بیان دین حق
|
|
او گزارد از پدر وز جد پیام
|
جوهر محض الهی نفس اوست
|
|
زین جهان یکسر بر آن جوهر ورام
|
سر برآر این دام گنبد را ببین،
|
|
ای برادر، گرد گردان بر دوام
|
وین زمان را بین که چون همچون نهنگ
|
|
بر هلاک خلق بگشاده است کام
|
وین سپاه بیکران در یکدگر
|
|
اوفتاده چون سگان اندر عظام
|
نه ببیند نه بجوید چون ستور
|
|
چشم دلشان جز لباس و جز طعام
|
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
|
|
دانش و آزادگی گشته حرام
|
باشگونه کرده عالم پوستین
|
|
زاد مردان بندگان را گشته رام
|
گرت خوش آمد طریق این گروه
|
|
پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام
|
بر در شوخی بنه شرم و خرد
|
|
وانگهی گستاخوار اندر خرام
|
چون برآهختی زتن شرم، ای پسر،
|
|
یافتی دیبا و اسپ و اوستام
|
دهر گردن کی به دست تو دهد
|
|
چون تو او را چاکری کردی مدام؟
|
ور سلامت را نمیداد او علیک
|
|
پیشت آید بیتکلف بهسلام؟
|