من دگرم یا دگر شدهاست جهانم
|
|
هست جهانم همان و من نه همانم
|
تاش همی جستم او به طبع همی جست
|
|
از من و من زو کنون به طبع جهانم
|
پس نه همانم من و جهان نه همان است
|
|
زانکه جهان چون من است من چو جهانم
|
عالم کان بود و منش زر و کنون من
|
|
زر سخن را به نفس ناطقه کانم
|
ای عجبی خلق را چه بود که ایدون
|
|
سخت بترسند می ز نام و نشانم؟
|
آب کسی ریخته نشد زپی من
|
|
نان به ستم من همی ز کس نستانم
|
هیچ جوان را به قهر پیر نکردم
|
|
پس به چه دشمن شدند پیر و جوانم؟
|
خطبه نجستم به کاشغر نه به بغداد
|
|
بد به چه گوید همی خلیفت و خانم؟
|
گر طمعی نیستم به خون و به مردار
|
|
چونکه چنین دشمنان شدند سگانم؟
|
گرت نخوانم مدیح، تو که امیری
|
|
نیز به مهمان و خان خویش مخوانم
|
گر تو بخوانی مرا، امیر ندانمت
|
|
ورت بخوانم مدیح، مرد مدانم
|
نامهی آزادی آمده است سوی من
|
|
پنهان در دل زخالق دل و جانم
|
بند ز من برگرفته آمد، ازین است
|
|
کایچ نجبند همی به پیش میانم
|
تا به من این منت از خدای نپیوست
|
|
بنده همی داشتی فلان و فلانم
|
رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون
|
|
نیز نتابد سوی عناش عنانم
|
تو که ندانیش هم برو سپس او
|
|
من که بدانستمش چگونه ندانم؟
|
سفله نگردد مطیع تاش نرانی
|
|
سفله جهان را ازین همیشه برانم
|
سفله جهان را به سفلگان بسپردم
|
|
کو به سرایش چنانکه زو به فغانم
|
ای طلبیده جهان مرا مطلب هیچ
|
|
گم شده انگار از میان و کرانم
|
تو به شتاب از پس زمانه دوانی
|
|
من به ستور از در زمانه رمانم
|