من دگرم یا دگر شده‌است جهانم

نه چو من از غم به دم تو باد خزانی نه چو تو من مدح‌گوی حسن خزانم
وانکه دهان تو خوش بدو شود و تر خشک کند باد او ز بیم دهانم
روز ندامت ز بد بس است ندیمم شب به عبادت قرین بس است قرانم
ای همه ساله دنان بگرد دنان در من نه بگرد دنانم و نه دنانم
من که زخون حسین پرغم و دردم شاد چگونه کنند خون رزانم؟
از تو بدین کارها بماندم شاید گرچه نشاید همی که از تو بمانم
من ز تو دورم چو هرچه کرد ز افعال دست و زبانت، نکرد دست و زبانم
نفس لطیفم رها شده‌است اگر چند زیر زمان است این کثیف و گرانم
سوی حکیمان فریشته است روانم ورچه به چشم تو مردم است عیانم
هیکل من دان علم فریشتگان را ورچه به یمگان ز شر دیو نهانم
ملک سلیمان اگر ببرد یکی دیو با سپهی دیو، من چه کرد توانم؟
بر رمه‌ی علم خوار در شب دنیی از قبل موسی زمانه شبانم
هیچ شبان بی‌عصا و کاسه نباشد کاسه‌ی من دفتر و عصاست لسانم
نان شریعت خوری چو پیش من آئی نرم بیاغشته زیر شیر بیانم
ای بسوی خویش کرده صورت من زشت من نه چنانم که می‌برند گمانم
آینه‌ام من، اگر تو زشتی زشتم ور تو نکوئی نکوست صورت و سانم
علم بیاموز تام عالم یابی تیغ گهردار شو که منت فسانم
در سخنم تخم مردمی بسرشته است دست خدای جهان امام زمانم
زیر درخت من آی اگرت مراد است که‌ت زبر شاخ مردمی بنشانم
کشت خرد را به باغ دین حق اندر تازه کنم کز سخن چو آب روانم