رفتهام با او به تاریکی بسی
|
|
تا تو گفتی دیگری اسکندرم
|
زیرپای خویش بسپرد او مرا
|
|
من ره او نیز هرگز نسپرم
|
گر جهان با من کنون خنجر کشد
|
|
علم توحید است با وی خنجرم
|
نیز از این عالم نباشم برحذر
|
|
زانکه من مولای آل حیدرم
|
افسر عالم امام روزگار
|
|
کز جلالش بر فلک سود افسرم
|
فر او پر نور کرد اشعار من
|
|
گرت باید بنگر اینک دفترم
|
ای خردمندی که نامم بشنوی
|
|
زین خران گر هوشیاری مشمرم
|
وز محال عام نادان همچو روز
|
|
پاک دان هم بستر و هم چادرم
|
هیچ با بوبکر و با عمر لجاج
|
|
نیست امروز و نه روز محشرم
|
کار عامه است این چنین ترفندها
|
|
نازموده خیره خیره مشکرم
|
آن همی گوید که سلمان بود امام
|
|
وین همی گوید که من با عمرم
|
اینت گوید مذهب نعمان به است
|
|
وانت گوید شافعی را چاکرم
|
گر بخرم هیچ کس را بر گزاف
|
|
همچو ایشان لامحاله من خرم
|
مر مرا بر راه پیغمبر شناس
|
|
شاعرم مشناس اگرچه شاعرم
|
چند پرسی «بر طریق کیستی؟»
|
|
بر طریق و ملت پیغمبرم
|
چون سوی معروف معروفم چه باک
|
|
گر سوی جهال زشت و منکرم!
|
گر به حجت پیشم آید آفتاب
|
|
بیگمان گردی کزو روشنترم
|
ظاهری را حجت ظاهر دهم
|
|
پیش دانا حجت عقلی برم
|
پیش دانا به آستین دست دین
|
|
روی حق از گرد باطل بسترم
|
نیست برمن پادشاهی آز را
|
|
میر خویشم، نیست مثلی همبرم
|