من چو نادانان بر درد جوانی ننوم

دست‌ها در رسن آل رسولت زده‌ام جز بدیشان و بدو و به تو من کی گروم؟
چو مرا دست بدان شاخ مبارک برسید برکشیدند به بالا چو درخت کدوم
به جوانی چو نشد باز مرا چشم خرد شاید ار هرگز بر روز جوانی ننوم
گر دلم نیز سوی حرص و هوا میل کند در خور لعنت و نفرین و سزای تفوم
جامه‌ی دین مرا تار نماندی و نه پود گر نکردی به زمین دست الهی رفوم
چو به خار و خو من بر نم رحمت بچکید بارور شد به نم از رحمت او خار و خوم
جز پرستنده‌ی یزدان و ثناگوی رسول تا بوم هرگز یک روز نخواهم که بوم