از من برمید غمگسارم

نه منت هیچ ناسزائی مالیده کند به زیر بارم
بر اسپ معانی و معالی در دشت مناظره سوارم
چون حمله برم به جمله خصمان گمراه شوند در غبارم
چشم حکما به خار مشکل در چند و چرا و چون بخارم
بر سیرت آل مصطفی‌ام این است قوی‌تر افتخارم
نزدیک خران خلق ایراک همواره چنین ذلیل و خوارم
ای جاهل ناصبی، چه کوشی چندین به جفا و کارزارم؟
تو چاکر مرد با دوالی من شیعت مرد ذوالفقارم
رنجیت نبود تا گمانت آن بود که من چو تو حمارم
واکنون که شدی ز حالم آگاه یک سو چه کشی سر از فسارم؟
از دور نگه کنی سوی من گوئی که یکی گزنده مارم
شادان شده‌ای که من به یمگان درمانده و خوار و بی‌زوارم
در کوه بود قرار گوهر زین است به کوه در قرارم
چونان که به غار شد پیمبر من نیز همان کنون به غارم
هرچند که بی‌رفیق و یارم درمانده‌ی خلق روزگارم
من شکر خدای را به طاعت با طاقت تن همی گزارم
باری نه چو تو ز خمر دنیا سر پر ز بخار و پر خمارم
شاید که ز شهر خویش دورم تا نیست سوی امیر بارم
زیرا که بس است علم و حکمت امروز ندیم و غم گسارم
گر کنده شده است خان و مانم حکمت رسته است در کنارم