در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

گشته در کوه و کمر وحشی نهادان و ز عقاب بهر پرواز عدم دریوزه‌ی پر کرده‌اند
خانه‌ای ترتیب داده فرقه گم کرده گنج وندر آن دهلیزه کام و حلق اژدر کرده‌اند
بهر ثبت این مصیبت نامه ارباب قلم در دوات دیده کلک از نوک نشتر کرده‌اند
ماتم صعب است کامد پیش ارباب سخن گو سخن هم در سیاهی شو چو اصحاب سخن

سخت نادانسته کاری کرد چرخ و اخترش درسر این کار خواهد رفت زرین افسرش
وای بر اختر که مردی را که خنجر بر شکافت زهره‌ی چرخ آب می‌گردد هنوز از خنجرش
بی گمان ناگاه تیرش می‌جهد بر پشت چرخ سوده خود بر دست او یک بار پیکان و برش
شهسوار ما که چوبین اسب زیر ران کشید مرکب زرینه زین گو خاک می‌خور بر درش
مرکبی کش دم بریدند ار بود رخش سپهر غاشیه شال سیه زیبد پی زین زرش
بر سر تربت چه حاصل تاج زر بر سندلی تاجداری را که بر خاک لحد باشد سرش
گر بود تاج زر خور چون ز سر خالی بماند تاج پوشی نیست از خاک سیه لایقترش
در جهان نایاب شد خاک سیه چون کیمیا بس کزین ماتم به سر کردند در هر کشورش
سوگواران رایگان دانند و از گردون خزند قیمت مشک ار نهد بر توده‌ی خاکسترش
این که می‌خوانی شبش روز است رفته در عزا گشته شب عریان و کرده‌ی جامه‌ی خود در برش
نی همین ما را سیه پوشید و ماتم دار کرد این مصیبت در شب و روز زمانه کار کرد

بومی آمد نامه‌ی عنوان سیه بر بال او نامه‌ای بتر ز روی نامبارک فال او
خانه شهری سیه گردد ز بال افشانیش بر که خواهد سایه افکندن بدا احوال او
هر گه این بوم آمد و بر طرف بامش پر گشاد صحن گلخن گشت سقف خانه اقبال او
از همه دیوار ما کوتاه‌تر دید و نشست نامه‌ای چون پر زاغ او زبان حال او
نامه‌ای پیچیده طومار مصیبت را تنور گریه‌ها پوشیده در تفصیل و در اجمال او