همیشه گشوده است بدخواه جاهش
|
|
خدنگی کش از پشت خود جسته پیکان
|
ز فعل بد خویش افکنده دایم
|
|
پی جان خود افعیی در گریبان
|
به دست خود آورده ماری و آنرا
|
|
نهاده سر انگشت خود زیر دندان
|
زهی عقرب بی بصارت که خواهد
|
|
که نیش آزمایی نماید به سندان
|
رو ای مور و انگار پامال گشتی
|
|
چه میجویی از پای پیل سلیمان
|
کم از قطرهای را به افزون ز دریا
|
|
چه امکان نسبت کجا این کجا آن
|
بجنبد از این بحر گر نیم قطره
|
|
به کشتی نوحت کند غرق توفان
|
چه کارت به سیمرغ و پروازگاهش
|
|
ترا گر پری باشد ای مور نادان
|
باین پر که باریست الحق نه بالی
|
|
نشاید پریدن ز پهنای عمان
|
به عهد تو ای از تو اطراف گیتی
|
|
پر از قصر ومنظر پر از کاخ و ایوان
|
بود جغد ممنون خصمت که او را
|
|
همه خانمان گشته با خاک یکسان
|
که گر خانه خصم جاهت نبودی
|
|
نمیبود در دهر یک خانه ویران
|
دل بد سگال تو و شادمانی
|
|
بود خانه مبخل و پای مهمان
|
اساس وجود وی و اشک حسرت
|
|
بود سقف فرسوده و روز باران
|
عدوی تو آن قابل طوق لعنت
|
|
به ابلیس آن راندهی قهر یزدان
|
فکندهست طرح چنان اتحادی
|
|
که خواهند سر بر زد از یک گریبان
|
به جایی که میبخشد استاد فطرت
|
|
به هر صورتی معنیی در خور آن
|
چو نوبت به معنی خصم تو افتد
|
|
مقرر چنین کرده وینست فرمان
|
که کلک نگارنده بر جای نطفه
|
|
کشد صورتش را به دیوار زهدان
|
به امداد حفظ دل راز دارت
|
|
کزو راز گیتیست در طی کتمان
|