در ستایش میرمیران

همیشه گشوده است بدخواه جاهش خدنگی کش از پشت خود جسته پیکان
ز فعل بد خویش افکنده دایم پی جان خود افعیی در گریبان
به دست خود آورده ماری و آنرا نهاده سر انگشت خود زیر دندان
زهی عقرب بی بصارت که خواهد که نیش آزمایی نماید به سندان
رو ای مور و انگار پامال گشتی چه می‌جویی از پای پیل سلیمان
کم از قطره‌ای را به افزون ز دریا چه امکان نسبت کجا این کجا آن
بجنبد از این بحر گر نیم قطره به کشتی نوحت کند غرق توفان
چه کارت به سیمرغ و پروازگاهش ترا گر پری باشد ای مور نادان
باین پر که باریست الحق نه بالی نشاید پریدن ز پهنای عمان
به عهد تو ای از تو اطراف گیتی پر از قصر ومنظر پر از کاخ و ایوان
بود جغد ممنون خصمت که او را همه خانمان گشته با خاک یکسان
که گر خانه خصم جاهت نبودی نمی‌بود در دهر یک خانه ویران
دل بد سگال تو و شادمانی بود خانه مبخل و پای مهمان
اساس وجود وی و اشک حسرت بود سقف فرسوده و روز باران
عدوی تو آن قابل طوق لعنت به ابلیس آن رانده‌ی قهر یزدان
فکنده‌ست طرح چنان اتحادی که خواهند سر بر زد از یک گریبان
به جایی که می‌بخشد استاد فطرت به هر صورتی معنیی در خور آن
چو نوبت به معنی خصم تو افتد مقرر چنین کرده وینست فرمان
که کلک نگارنده بر جای نطفه کشد صورتش را به دیوار زهدان
به امداد حفظ دل راز دارت کزو راز گیتی‌ست در طی کتمان