مجرد از صفت حال ماند و مستقبل
|
|
زمان عمر حودش ز فرط استعجال
|
ز پیش همت او خلعتی که آرد بخت
|
|
به لامکان رود او را فلک به استقبال
|
میان خواهش و جودش نه آن یگانگی است
|
|
که دست و پا به میان آورد جواب و سال
|
درون خلوت جاهش جملیه ایست شکوه
|
|
ز طوق حلقهی «ها» کرده عنبرین خلخال
|
زهی ضمیر تو جایی که پرده برفکند
|
|
جمیله تتق غیب را ز پیش جمال
|
کند چو مشوره در نصب خسروی ز ملوک
|
|
فلک ز مصحف اقبال او گشاید فال
|
اگر ضمیر تو بر زنگ پرتو اندازد
|
|
ستارهوار درخشد ز روی زنگی خال
|
نفاذ امر تو چون با زمان دواند رخش
|
|
گهی عنان کشد و گاه بیند از دنبال
|
به عهد عدل تو بگشاید ار اشاره کنی
|
|
اسد به ناخن و دندان گره ز شاخ غزال
|
ز خسم خشک و تر هستیش بر آرد دود
|
|
اگر زبانه خشم تو افتدش به خیال
|
به عهد عدل تو شمشیر گردن افرازان
|
|
گرفته زنگ چو در نوبهار تیغ جبال
|
رمد رسیده گرد سپاه قهر ترا
|
|
به نوک نیزه گشاید قضای بد قیفال
|
شجاعت تو که مرآت نصرت و ظفر است
|
|
در او به صورت رستم عیان شود تمثال
|
به تنگنای رحم از جدایی در تو
|
|
نشسته در پس زانوی حسرتند اطفال
|
به بیشهی غضبت خفته هر قدم شیری
|
|
به جای ناخنش الماس رسته از چنگال
|
مهابتت که سواریست اژدها توسن
|
|
ز پشت شیر کشد به هر تازیانه دوال
|
پی ثنای تو سر برزند جواهر نطق
|
|
بسان جوهر تیغ از زبان مردم لال
|
تو بر سرآیی اگر سد جهان گهر بیزد
|
|
فلک که بر زبر هم نهاده نه غربال
|
ز سر برون برش از نیم قطره آب حسام
|
|
که عمر خصم تو پیمانهایست مالامال
|
اگر ارادهی تغییر وضع چرخ کنی
|
|
شب مقابله طالع شود ز شرق هلال
|