روز ناورد که افتد ز کمینگاه جدال
|
|
در فلک زلزله از غلغلهی کوس جدل
|
پر زند مرغ عقاب افکن تیر از چپ و راست
|
|
بال نسرین سماوی شود از واهمه شل
|
خاک میدان شود آمیخته با خون سران
|
|
پای اسبان سبک خیز بماند به وحل
|
بر رگ جان فتد آن عقده ز پیکان خدنگ
|
|
که به دندان اجل نیز نگردد منحل
|
لرزه بر مهر فتد از اثر موجه خون
|
|
که مبادا شود این سقف مقرنس مختل
|
دامن فتنه اجل گیرد و پرسد که چه شد
|
|
گویدش فتنه چه یارای سخن لاتسل
|
شد پر آشوب جهان وقت گریز است گریز
|
|
قوت پا اگرت هست محل است محل
|
گرنه پای اجل از خون یلان سست شود
|
|
سد بیابان به هزیمت برود زین مرحل
|
برکشی تیغ زرافشان و برانگیزی رخش
|
|
آوری حمله سوی قلبگه خصم دغل
|
از پی روشنی دیدهی اجرام کشند
|
|
گرد یکران تو سکان فلک بر مکحل
|
آنچه از واقعهی نوح بر آفاق گذشت
|
|
ز آب تیغ تو همان حادثه آید به عمل
|
ز آتش تیغ جهانسوز توآید به دمی
|
|
آنچه در مدت سد قرن نیاید ز اجل
|
آورد از اثر موجه گردون فرسای
|
|
قلزم قهر تو در زورق افلاک خلل
|
فیالمثل گر به فلک خصم براید چو نجوم
|
|
سایه بر عرصه اعلا فکنی از اسفل
|
برکشی تیغ چوخورشید به یکدم کم و بیش
|
|
اندر آن عرصه نه اکثر بگذاری نه اقل
|
داورا دادگرا داد ز بی مهری چرخ
|
|
که از او شادی من جمله به غم گشت بدل
|
آه کز گردش سیاره به رخسار مرا
|
|
هست چون صفحه تقویم ز خون سد جدول
|
کام ما چون نبود تلخ که از شوری بخت
|
|
گر نشانیم نیقند برآید حنظل
|
منم از حرف تمنی و ترجی فارغ
|
|
شسته از صفحه خاطر رقم لیت و لعل
|
پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس
|
|
خرقه برخرقه از آن دوختهام همچو بصل
|