در ستایش حضرت علی«ع»

روز ناورد که افتد ز کمینگاه جدال در فلک زلزله از غلغله‌ی کوس جدل
پر زند مرغ عقاب افکن تیر از چپ و راست بال نسرین سماوی شود از واهمه شل
خاک میدان شود آمیخته با خون سران پای اسبان سبک خیز بماند به وحل
بر رگ جان فتد آن عقده ز پیکان خدنگ که به دندان اجل نیز نگردد منحل
لرزه بر مهر فتد از اثر موجه خون که مبادا شود این سقف مقرنس مختل
دامن فتنه اجل گیرد و پرسد که چه شد گویدش فتنه چه یارای سخن لاتسل
شد پر آشوب جهان وقت گریز است گریز قوت پا اگرت هست محل است محل
گرنه پای اجل از خون یلان سست شود سد بیابان به هزیمت برود زین مرحل
برکشی تیغ زرافشان و برانگیزی رخش آوری حمله سوی قلبگه خصم دغل
از پی روشنی دیده‌ی اجرام کشند گرد یکران تو سکان فلک بر مکحل
آنچه از واقعه‌ی نوح بر آفاق گذشت ز آب تیغ تو همان حادثه آید به عمل
ز آتش تیغ جهانسوز توآید به دمی آنچه در مدت سد قرن نیاید ز اجل
آورد از اثر موجه گردون فرسای قلزم قهر تو در زورق افلاک خلل
فی‌المثل گر به فلک خصم براید چو نجوم سایه بر عرصه اعلا فکنی از اسفل
برکشی تیغ چوخورشید به یکدم کم و بیش اندر آن عرصه نه اکثر بگذاری نه اقل
داورا دادگرا داد ز بی مهری چرخ که از او شادی من جمله به غم گشت بدل
آه کز گردش سیاره به رخسار مرا هست چون صفحه تقویم ز خون سد جدول
کام ما چون نبود تلخ که از شوری بخت گر نشانیم نی‌قند برآید حنظل
منم از حرف تمنی و ترجی فارغ شسته از صفحه خاطر رقم لیت و لعل
پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه برخرقه از آن دوخته‌ام همچو بصل