حسن ترا که آمده خط گرد لشکرش
|
|
بس ملک دل هنوز که گردد مسخرش
|
رویی ز اول خطش آغاز رستخیز
|
|
گویی ز اهل عشق چو صحرای محشرش
|
خورشید لعل پوش چگویم کنایهایست
|
|
چون ماه لیک هالهای از طوق عنبرش
|
هرچند توتی است خطت ، چون در آتش است
|
|
بر من مگیر نکته چو خوانم سمندرش
|
خاکی که عکس روی تواش کان لعل ساخت
|
|
سازد زمین صومعه یاقوت احمرش
|
رویت مگر بجای خلیل است ورنه چیست
|
|
در یکدگر شکستن بتهای آذرش
|
زان غمزه الامان که اجل نوحه میکند
|
|
بر سینهای که نوک فرو برده خنجرش
|
از رشک رشتهی در او گریهی صدف
|
|
اندر گلو گره شد خوانند گوهرش
|
شیرینی فراغ کند تلخ در مذاق
|
|
زهری که آشکار شد از طرف شکرش
|
بلبل ترانه میکشد از گل به سبزه وار
|
|
تا دیده بر کنارهی گل سبزهی ترش
|
یارب که باد دولت خوبیش بردوام
|
|
لطف یگانه دو جهان یار و یاورش
|
برهان دین سمی خلیل صنم شکن
|
|
کمد حریم کعبه جان ساحت درش
|
میخواست مرغ وهم که بر بام او پرد
|
|
مقراض شد به قطع پرش هر دو شهپرش
|
بر زلف حور روز چو عنبر کند سیاه
|
|
دودی که روز بزم برآید ز مجمرش
|
جوشن شکاف یخ نشود تیغ آفتاب
|
|
در سایه عدالت انصاف گسترش
|
گردون به داد شاهی دهرش چرا که هست
|
|
این ملک زیب دیگر وزو نیست زیورش
|
بیتخت خسروی سر تاجش ستاره سای
|
|
شاه جهانیان نه و آفاق چاکرش
|
کشتی نوح در دم توفان قهر او
|
|
نه بادبان به جای بماند نه لنگرش
|
برق آمدهست و بر سم او بوسه میدهد
|
|
نبود شرر جهنده ز نعل تکاورش
|
گنج است و مار ، مار چه گفتم، زبان مار
|
|
زهر آبدار تیغ مرصع به جوهرش
|