ای سروری که هر که سرش خاک پای تست
|
|
زیبد به سر ز تاج زر مهر افسرش
|
تیغت میان هر دو صفا آورد پدید
|
|
خصمت که دشمنیست میان تن و سرش
|
در مهد مدعای تواش پرورش دهند
|
|
هر طفل نه پدر که بود چار مادرش
|
در دفع تیر حادثه پیشت سپر شود
|
|
چتر مرصع فلک و قبهی زرش
|
بودی اگر چو رای تو بنمودی آب خضر
|
|
آیینهای که جلوه نما شد سکندرش
|
آراست چرخ حلقهی پروین به شب چراغ
|
|
خاص از پی همین که کنی حلقهی درش
|
شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طور
|
|
شمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش
|
گر مهر در تو کج نگردد بشکند سپهر
|
|
در دیده آن خطوط شعای چو نشترش
|
انداخت دست آمر نهیت بریده سر
|
|
زر را به جرم اینکه شرابست دخترش
|
نهی تو شد چنان که دو پرگالهی دو صبح
|
|
دوزد عروس مهر به هم بهر چادرش
|
گر زهره رابه بزم نشاط تو ره دهند
|
|
جاروب فرش بزم شود طرف معجرش
|
دف پاره کرد چرخ به بزم مخالفت
|
|
غربال خاک بیز بلا ساخت چنبرش
|
دهقان زرع قدر ترا کی کند قبول
|
|
گردون کهنهی فلک و گاو لاغرش
|
یک بار اگر ز مشرق رایت کند طلوع
|
|
من بعد مهر یاد نیاید ز خاورش
|
طبعت که زادهی خلف جود و بخشش است
|
|
بحر است یک برادر و کان یک برادرش
|
رخش براق فعل تو زیبد به وقت آب
|
|
سطل مه سه روزه پر از آب کوثرش
|
میخوانمش سپهر ولی گر بود سپهر
|
|
با چار ماه عید مقارن شش اخترش
|
در حیرتم که چون ز درون بر برون بتاخت
|
|
روز نخست گشت چو صورت مصورش
|
اندر عنان او نفس برق سوختهست
|
|
چون غاشیه به دوش برد باد صرصرش
|
سد دایره نموده ز پرگار دست و پای
|
|
یک دم که ره فتاد به چرخ مدورش
|