سد زبان خواهم که سازم یک به یک گوهر نثار
|
|
در ثنای میرزای کام بخش کامکار
|
مجلس آرای وزارت انجمن پیرای عدل
|
|
گوهر دریا کفایت اختر مهر اقتدار
|
بازده گو پشت دولت از وجود او به کوه
|
|
اعتمادالدوله آن پشت و پناه روزگار
|
هر پسر را کان پدر باشد به استصواب اوست
|
|
هر چه گیتی پرورد در تحت امر اختیار
|
از پسر گلزار عز کشوری را آب و رنگ
|
|
و ز پدر نخل وقار لشکری را برگ و بار
|
بیخ کش دولت نشاند بار آرد عزوشان
|
|
تخم کش حشمت فشاند بر دهد عز و وقار
|
گو پسر بر دهر فرمان ده که باز انسان پدر
|
|
از صلاحش نیست بیرون شیخ و شاب و شهریار
|
گوهری کز صلب آن دریاست میزیبد اگر
|
|
زینت افسر کنندش خسروان تاجدار
|
آصف جمجاه عبدالله دریا دل که هست
|
|
کان ز طبع او خجل بحر از کف او شرمسار
|
کشتی اندیشه گر در قلزم قهرش فتد
|
|
بشکند جایی که ناید تختهای زان بر کنار
|
بر ضمیر او که مرآت تصاویر قضاست
|
|
آنچه در اوهام بالقوه است بالفعل آشکار
|
حرف خوانان کتاب لطف او را در نظر
|
|
نسخه تریاق فاروق است نقش پشت مار
|
لطف و قهرش سبزه پرور سازد و گوهر گداز
|
|
قطره در قعر سقر ، وندر تک دریا شرار
|
حکم او گر سایه بر کهسار اندازد به فرض
|
|
چاهساری آورد پیدا به جای کوهسار
|
ماند ار گردون به خارستان قهرش بگذرد
|
|
پارهای از اطلس او بر سر هر نوک خار
|
در گشاد و بست با دستش تشبه میکنند
|
|
گرنه این میبود جزر و مد نبودی در بحار
|
با خطش کز خطهی شادیست دارد نسبتی
|
|
صبح خرم زانجهت خیزد ز خاک زنگبار
|
باد اگر رخش سلیمان بود زیر ران اوست
|
|
دیو طبعی کافرید از آذرش پروردگار
|
در طلوع مهرش ار با پرتو خور سردهند
|
|
پیش از او آید به غرب از شرق تا پای جدار
|
نقشش از عالم جهد بیرون اگر بر پشت او
|
|
مقرعه در دست تمثالی کشد صورت نگار
|