در ستایش میرمیران

پی قربانگه عید جلالت اسد گاو فلک را پاسبان باد
چو کلب گرسنه از خوان جودت اسد در حسرت یک استخوان باد
رسیده جان به لب از جوع کلبی بداندیش تو بر هر در دوان باد
بسان سگ دو چشمش چار و هر چار سفید اندر ره یک پاره نان باد
در زندان قهر ایزدی را سر خصمت به جای آستان باد
به هر در کز اجل بانگی بر آید در او طفل عدویت در فغان باد
به چاهی در رود هر جا نهد پای ز بس بند بداندیشت گران باد
سمند تند عمر دشمنت را عنان در دست مرگ ناگهان باد
رگ و پی ریشه ریشه خون بر او خشک ز خوفت خصم را چون زعفران باد
چو راز اندر نهاد راز داران به سر نیستی خصمت نهان باد
اجل چون دست بندد بر حسودت بلا تیر و قضای بد کمان باد
اجل چون غرق خون آید ز رزمی سر بد خواهت او را بر سنان باد
چو تیر روی ترکش آزماید جگرگاه بداندیشت نشان باد
هزاران سر محرومی کشیده عدویت را میان جسم و جان باد
به گاه صور هم جان و تنش را همان سدی که بود اندر میان باد
سخندان داورا، معنی شناسا ثنایت زیور نطق و بیان باد
چو وحشی گر چه چوی وحشی یکی نیست هزارت مدح گوی و مدح خوان باد
اگر یک نکته سنجد کلک نطقش ورای مدح تو سهو اللسان باد
به عکس این دو سال رفته با او ترا احسان و لطف بی کران باد
ز دست بخششت در آستینش کلید قفل گنج شایگان باد