ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست | ذرهای در سایهی خورشید تابان آمدست | |
قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه | رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست | |
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت | تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست | |
بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود | سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست | |
تشنهی دیدار کز وی تا اجل یک گام بود | اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست | |
تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند | چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست | |
مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا | بهر پابوس سگان میر میران آمدست |