امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست | عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست | |
من بندهی نگه که به سد شرح و بسط گفت | حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست | |
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد | درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست | |
لطف آمد و تلافی سد ساله میکند | خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست | |
بارد به وقت خود همه باران التفات | ابر عنایتی که ریاضی شکفته خواست | |
دل را نوید کاتش خوی تو پاک سوخت | خار و خسی کش از سر آن کوی رفته خواست | |
شکر خدا را که مرد به بیداری فراق | وحشی کسی که دیدهی بخت تو خفته خواست |