خسرو گل بین دگر ملک سکندر یافته
|
|
باز بلبل باغ را طاوس پیکر یافته
|
طائر میمون مینای فلک یعنی ملک
|
|
دشت را از روضهی فردوس خوشتر یافته
|
می پرستان قدح کش نرگس سرمست را
|
|
تبشی و منغر بدست از نقره و زر یافته
|
عالم خاکی نسیم باد عنبر بیز را
|
|
همچو انفاس مسیحا روح پرور یافته
|
خضر خضرا پوش علوی آنکه خوانندش سپهر
|
|
از شقایق فرش غبرا را معصفر یافته
|
غنچه کو را اهل دل ضحاک ثانی مینهند
|
|
چون فریدون افسر جمشید برسر یافته
|
آسمانی گشته فرش خاک و طرف گلشنش
|
|
مرغ را رامین گل را ویس دلبر یافته
|
مبد زرد گلستان آنکه خیری نام اوست
|
|
از شکوفه آسمانی پر ز اختر یافته
|
در چمن هر کوچو من سرمست و حیران آمده
|
|
جام زرین بر کف سیمین عبهر یافته
|
وانکه چون خواجو دل و دین داده از مستی بباد
|
|
بادهی جانبخش را با جان برابر یافته
|
میکشان صحن بستانرا ز بس برگ و نوا
|
|
همچو بزم شاه جم جام مظفر یافته
|