مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام
|
|
وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام
|
مگر ستارهی بام از شرف به زیر افتاد
|
|
وگرنه پرده برافکندی از دریچهی بام
|
خروس پردهسرا امشب از چه دم در بست
|
|
اگر چنانکه فرو شد دم سپیده بکام
|
چو کام من توئی ای آفتاب گرم برآی
|
|
ز چرخ اگر چه یقینم که بر نیاید کام
|
گهی پری رخم از خواب صبح برخیزد
|
|
که تیغ غمزهی خونریز برکشد ز نیام
|
چرا ز قید توام روی رستگاری نیست
|
|
کسی اسیر نباشد بدام کس مادام
|
چو دور عیش و نشاطست باده در دور آر
|
|
که روشنست که با دست گردش ایام
|
دمی جدا مشو از جام می که در این دور
|
|
کدام یار که همدم بود برون از جام
|
برو غلام صنوبر قدان شو ای خواجو
|
|
که همچو سرو بزادگی برآری نام
|