دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل
|
|
سرم فدای خیال و خیال در سر دل
|
کمند زلف ترا گر رسن دراز آمد
|
|
در آن مپیچ که دارد گذر بچنبر دل
|
دلم چگونه نماید قرار در صف عشق
|
|
چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل
|
بود که ساقی لعل تو در دهد جامی
|
|
مرا که خون جگر میخورم ز ساغر دل
|
دل صنوبریم همچو بید میلرزد
|
|
ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل
|
تو آن خجسته همای بلند پروازی
|
|
که در هوای تو پر میزند کبوتر دل
|
دلم ربودی و تا رفتی از برابر من
|
|
نرفت یکسر مو نقشت از برابر دل
|
چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر
|
|
که میزند سر زلف تو حلقه بردل
|
بملک روی زمین کی نظر کند خواجو
|
|
کسی که ملک وصالش بود مسخر دل
|