ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست
|
|
امام شهر بمحراب میرود سرمست
|
جمال او در جنت بروی من بگشود
|
|
خیال او گذر صبر بر دلم در بست
|
کنون نشانهی تیر ملامتم مکنید
|
|
که رفته است عنانم ز دست و تیر از شست
|
مرا چو مست بمیرم بهیچ آب مشوی
|
|
مگر بجرعهی دردی کشان باده پرست
|
برند دوش بدوشش بخوابگاه ابد
|
|
کسی که کرد صبوحی به بزمگاه الست
|
به جام باده چراغ دلم منور کن
|
|
که شمع شادیم از تند باد غم بنشست
|
در آن مصاف که چشم تو تیغ کینه کشید
|
|
بسا که زلف تو چشم دلاوران بشکست
|
بود لطایف خواجو بهار دلکش شوق
|
|
از آن چو شاخ گلش میبرند دست بدست
|