نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
|
|
مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت
|
دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار
|
|
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت
|
خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار
|
|
در پای یار سرکش خورشید چهره افت
|
هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن
|
|
ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت
|
از کوی او چگونه توانم که بگذرم
|
|
بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت
|
شد مدتی که دیده اختر شمار من
|
|
یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت
|
ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
|
|
ما را به تیر غمزهی دل خون چکان بسفت
|
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
|
|
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
|
خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک
|
|
دریا شنیدهئی که بدامن توان نهفت
|