- ۴۱ مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
- ۴۲ چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست
- ۴۳ مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
- ۴۴ بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت
- ۴۵ کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
- ۴۶ از سر خردهی جان سخت دلیرانه گذشت
- ۴۷ تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
- ۴۸ دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
- ۴۹ هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد
- ۵۰ خوش آن که از دو جهان گوشهی غمی دارد
- ۵۱ آزادهی ما برگ سفر هیچ ندارد
- ۵۲ جویای تو با کعبهی گل کار ندارد
- ۵۳ از فسون عالم اسباب خوابم میبرد
- ۵۴ مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟
- ۵۵ تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد
- ۵۶ چارهی دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
- ۵۷ دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
- ۵۸ نه پشت پای بر اندیشه میتوانم زد
- ۵۹ جذبهی شوق اگر از جانب کنعان نرسد
- ۶۰ گردنکشی به سرو سرافراز میرسد