خیز و از می آتشی در ما فکن | نعرهی مستانه در بالا فکن | |
چون نظیرت نیست در دریا کسی | خویش را خوش در بن دریا فکن | |
خون رز بر چهرهی گل نوش کن | پس ز راه دیده بر صحرا فکن | |
تا کیم خاری نهی می خور چو گل | دیده بر روی گل رعنا فکن | |
چون هزار آوا نمیخفتد ز عشق | خرقهی جان بر هزار آوا فکن | |
گر تو را مستی و عشق بلبل است | شب مخسب و شورشی در ما فکن | |
شیر گیران جمله غوغا کردهاند | خویش را در پیش سر غوغا فکن | |
عمر امشب رفت اگر دستیت هست | عمر مستان را پی فردا فکن | |
تا کی ای عطار از خارا دلی | شیشهی می خواه و بر خارا فکن |