اکنون که نشانهی ملامیم | وانگشت نمای خاص و عامیم | |
تا کی سر نام و ننگ داریم | زیرا که نه مرد ننگ و نامیم | |
در شهر ندا زنیم و گوییم | معشوقهی خویش را غلامیم | |
هم نام به باد داده هم ننگ | واندر طلب نشان و نامیم | |
لیکن شب و روز در خرابات | با رود وسرود و نقل و جامیم | |
واجب نبود نگار دیدن | زیرا که به کار ناتمامیم | |
دیوانه نهایم حاشلله | با عقل و هدایت تمامیم | |
نیکوست وصال یار با فال | زیرا که درین چنین مقامیم | |
عطار وجود خود برون نه | چون دانستی که ناتمامیم |