این دل پر درد را چندان که درمان میکنم
|
|
گوییا یک درد را بر خود دو چندان میکنم
|
بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
|
|
دردم افزون میشود چندان که درمان میکنم
|
چند گویی توبه آن از عشق و زین ره باز گرد
|
|
چون توانم توبه چون این کار از جان میکنم
|
از میان جان نگیرد عشق او هرگز کنار
|
|
کز میان جان هوای روی جانان میکنم
|
این عجایب بین که نگذارند در گلخن مرا
|
|
وانگهی من عزم خلوتگاه سلطان میکنم
|
عشق توتاوان است بر من چون نیم در خورد تو
|
|
مرد عشق خود تویی پس من چه تاوان میکنم
|
چون دل و جانم به کلی راز عشق تو گرفت
|
|
من چرا این راز را از خلق پنهان میکنم
|
نی خطا گفتم تو و من کی بود در راه عشق
|
|
جملهی عالم تویی بر خویش آسان میکنم
|
تا گهرهای حقیقت فاش کردم در جهان
|
|
با دل عطار دلتنگی فراوان میکنم
|