دل ندارم، صبر بی دل چون کنم
|
|
صبر و دل در عشق حاصل چون کنم
|
در بیابانی که پایان کس ندید
|
|
کاروان بگذشت، منزل چون کنم
|
همرهان رفتند و من بی روی و راه
|
|
دست بر سر پای در گل چون کنم
|
همچو مرغ نیم بسمل بال و پر
|
|
میزنم تا خویش بسمل چون کنم
|
بر امید قطرهای آب حیات
|
|
نوش کردن زهر قاتل چون کنم
|
چون دلم خون گشت و جان بر لب رسید
|
|
چاره جان داروی دل چون کنم
|
هر کسی گوید که این دردت ز چیست
|
|
پیش دارم کار مشکل چون کنم
|
مبتلا شد دل به جهل نفس شوم
|
|
با بلای نفس جاهل چون کنم
|
نفس، گرگ بد رگ است و سگ پرست
|
|
همچو روحالقدس عاقل چون کنم
|
ناقصی کو در دم خر میزید
|
|
از دم عیسیش کامل چون کنم
|
مدبری کز جرعه دردی خوش است
|
|
از می معنیش مقبل چون کنم
|
چون ز غفلت درد من از حد گذشت
|
|
داروی عطار غافل چون کنم
|