کار بر خود سخت مشکل کردهام
|
|
زانکه استعداد باطل کردهام
|
چون به مقصد ره برم چون در سفر
|
|
در هوای خویش منزل کردهام
|
راه خون آلوده میبینم همه
|
|
کین سفر چون مرغ بسمل کردهام
|
گر گلآلود آورم پایم رواست
|
|
کز سرشکم خاک ره گل کردهام
|
راه بر من هر زمان مشکلتر است
|
|
زانکه عزم راه مشکل کردهام
|
عیش شیرینم برای لذتی
|
|
تلختر از زهر قاتل کردهام
|
روی جان با نفس کم بینم از آنک
|
|
روح ناقص نفس کامل کردهام
|
حاصل عمرم همه بی حاصلی است
|
|
آه از این حاصل که حاصل کردهام
|
قصهی جانم چو کس مینشنود
|
|
غصهی بسیار در دل کردهام
|
هست دریای معانی بس عظیم
|
|
کشتی پندار حایل کردهام
|
سخت میترسم ازین دریای ژرف
|
|
لاجرم ره سوی ساحل کردهام
|
بیم من از غرقه گشتن چون بسی است
|
|
خویش را مشغول شاغل کردهام
|
چون نمییارم شدن مطلق به خویش
|
|
خویشتن را در سلاسل کردهام
|
بر امید غرقه گشتن چون فرید
|
|
روی سوی بحر هایل کردهام
|