ای بی نشان محض نشان از که جویمت
|
|
گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
|
تو گم نهای و گمشدهی تو منم ولیک
|
|
تا یافت یافت مینتوان از که جویمت
|
دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف
|
|
من گمشده درین دو میان از که جویمت
|
پیدا بسی بجستمت اما نیافتم
|
|
اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت
|
چون در رهت یقین و گمانی همی رود
|
|
ای برتر از یقین و گمان از که جویمت
|
در بحر بی نهایت عشقت چو قطرهای
|
|
گم شد نشان مه به نشان از که جویمت
|
تا بود که بویی از تو بیابد دلم چو جان
|
|
بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت
|
در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد
|
|
ای در درون پردهی جان از که جویمت
|
عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا
|
|
ای بس عیان به عین عیان از که جویمت
|