تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
|
|
خاک در چشم آفتاب انداخت
|
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد
|
|
آهوان را به مشک ناب انداخت
|
تیر چشمش که عالمی خون داشت
|
|
اشتری را به یک کباب انداخت
|
لب شیرینش چون تبسم کرد
|
|
شور در لل خوشاب انداخت
|
تاب در زلف داد و هر مویش
|
|
در دلم صد هزار تاب انداخت
|
خیمهی عنبرینت ای مهوش
|
|
در همه حلقها طناب انداخت
|
شوق روی چو آفتاب تو بود
|
|
کاسمان را در انقلاب انداخت
|
شکری از لبت به سرکه رسید
|
|
سرکه را باز در شراب انداخت
|
عرقی کرد عارض چو گلت
|
|
نظرم بر گل و گلاب انداخت
|
روی ناشسته خوشتری بنشین
|
|
کاتشی روی تو در آب انداخت
|
از لب تو فرید آبی خواست
|
|
در دلش آتش عذاب انداخت
|