از ششتر سخا چو طراز شرف دهی | از عسکر سخن شکر آفرین خوری | |
دانی حدیث آن زن حلواگر گدای | گفتا چنین کنی به مکافا چنین خوری |
□
سر انگشت میرزد بیبی | بر من انگشت میگزد بیبی | |
نای را دشمن است و دف را دوست | بر ره دف همی وزد بیبی | |
از پی یک نشان دوم جامه | لاجوردی همی رزد بیبی | |
افتاب است و زهره میطلبد | در بر مه نمیخزد بیبی | |
صحن پانید حلقه میجوید | نیشکر هم نمیمزد بیبی | |
چشم بد دور نیک طباخ است | کفتاب جهان سزد بیبی | |
نپزد هیچ قلیهی گزری | تابهی شلغمی پزد بیبی |