شکرانه‌ی صلت اسپهبد کیالواشیر

ماه دی کرم پیله را از قوت پیل بالا نوا فرستادی
کرم شب‌تاب را شب یلدا در بن چه ضیا فرستادی
در سراب وحش به نیلوفر ز ابر همت نما فرستادی
شاه‌باز کلاه گمشده را در زمستان قبا فرستادی
بد نکردی و خود نکو دانی کاین نکوئی کجا فرستادی
دانم از جان که را ستودم و باز دانی احسان که را فرستادی
افسر زر چو شاه دابشلیم بر سر بید پا فرستادی
ثانی اسکندری، ارسطو را گنج بی‌منتها فرستادی
شاه نعمان کفی و نابغه را زر و فر و بها فرستادی
مصطفی دولتا سوی حسان خلعه چون مصطفا فرستادی
مرتضی صولتا سوی قنبر هدیه چون مرتضی فرستادی
برگشایم در فلک به دعات که کلید دعا فرستادی
باش تاج کیان که بر سر چرخ تاج عز و علا فرستادی

نیک مردی کجاست خاقانی که در او درد مردمی یابی
نیست مرغی که حوصله‌ش به جهان دانه پرورد مردمی یابی
خود جهان مخنث آن کس نیست که در او مرد مردمی یابی

طبع روشن داشت خاقانی حوادث تیره کرد ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی
گر کلید خاطرش نشکستی اندر قفل غم از خزانه‌ی غیب لفظش وحی مانند آمدی
گر به اول نستندندی اصل شیرینی ز موم نخل مومین را رطب شیرین تر از قند آمدی

بس کن خاقانیا ز مدحت دونان تا ز سگان خلق شیر شرزه نجویی