شکرانه‌ی صلت اسپهبد کیالواشیر

اسمانی که اختران دادی مهر و مه بر قفا فرستادی
هر زری کافتاب زاد از کان به رهی بارها فرستادی
پس ازین آفتاب بخشی از آنک نقد کان را فنا فرستادی
پارم امسال شد به سعی عطات که مثال رضا فرستادی
جان مصروع شوق را ز مثال خط حرز و شفا فرستادی
چو سه حرف میانه‌ی نامت از قبولم لوا فرستادی
خاطرم مریمی است حامل بکر که دمیش از صبا فرستادی
مریمی کش هزار و یک درد است صد هزارش دوا فرستادی
من به جان کشته‌ی هوای توام کشته را خون بها فرستادی
خون بها گر هزار دینار است تو دو چندان مرا فرستادی
زین صلت کو قصاص کشتن راست من شدم زنده تا فرستادی
گنج عرشی گشایمت به زبان که مرا کیمیا فرستادی
همه دزدان گنج من کورند تا مرا توتیا فرستادی
من نیایش‌گر نیای توام که صلت چون نیا فرستادی
بخشش تو به قدر همت توست نه به قدر ثنا فرستادی
هم‌چنین بخش تا چنین گویند که سزا را سزا فرستادی
فضل و فطنت سپاس‌دار تو اند کاین عطیت به ما فرستادی
نشنوی آنکه حاسدان گویند کاین همه زر چرا فرستادی
نفخه‌ی روح اول البشر است که به مردم گیا فرستادی
سال قحط انگبین و شیر بهشت به لبی ناشتا فرستادی