اهل دلی ز اهل روزگار نیابی
|
|
انس طلب چون کنی که یار نیابی
|
گر دگری ز اتفاق همنفسی یافت
|
|
چون تو بجوئی به اختیار نیابی
|
خوش نفسی نیست بیگرانی کامروز
|
|
نافهی بی ثرب در تتار نیابی
|
آینهی خاک تیره کار چه بینی
|
|
ز آینهی تیره نور کار نیابی
|
روز وفا آفتاب زرد گذشته است
|
|
شب خوشی از لطف روزگار نیابی
|
نقطهی کاری کناره کن که زره را
|
|
ساز جز از نقطهی کنار نیابی
|
بر سر بازار دهر خاک چه بیزی
|
|
کخر ازین خاک جز غبار نیابی
|
دهر همانا که خاکبیزتر از توست
|
|
زآنکه دو نقدش به یک عیار نیابی
|
بگذر ازین آبگون پلی که فلک راست
|
|
کب کرم را در او گذار نیابی
|
قاعده عمر زیر گنبد بیآب
|
|
گنبد آب است کاستوار نیابی
|
دست طمع کفچه چون کنی که به هردم
|
|
طعمی ازین چرخ کاسهوار نیابی
|
چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد
|
|
کاسهی یوزه است کش قرار نیابی
|
کشت کرم را نه خوشه ماند و نه دانه
|
|
کاهی ازین دو به کشتزار نیابی
|
خاک جگر تشنه را ز کاس کریمان
|
|
از نم جرعه امیدوار نیابی
|
جرعه بود یادگار کاس و بر این خاک
|
|
بوئی از آن جرعه یادگار نیابی
|
یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است
|
|
کز ستم دهر زینهار نیابی
|