در مدح علاء الدین اتسز شاه خوارزم

مردی، چرا شوی به در عامه طفل‌وار شیری، چرا کنی ز سر لابه سگ دمی
درگاه حق شناس که دنیا ز پس دود بشنو ندای حق سوی دنیا که اخدمی
مردم مجوی و یار مخواه از جهان که هست یاری و مردمی همه ماری و کژدمی
چون هر دو میم مردمه در خط کاتبان کو راست هر دو مردمه‌ی چشم مردمی

عالمی بس دیو رای است ارنه من نام حور دل فریبش کردمی
ارغوانش زعفران ساید همی ور نسودی من عتابش کردمی
شهربانووار چون رفتی به راه من عمروار احتسابش کردمی
مادیانی کو شکیبا شد ز فحل از ریاضت من رکابش کردمی
گرچه او را حاجت مهماز نیست راندمی شب چو نهیبش کردمی
بر چنین مرکوب سی فرسنگ راه من ز چشم بد نقابش کردمی
کلک سیمین در دواتش سودمی بند زرین بر کتابش کردمی
از در عشرین کتابش خواندمی وز ره تسعین حسابش کردمی